داستان
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
داستان
نوشته شده در یک شنبه 13 اسفند 1391
بازدید : 449
نویسنده : hosein

پسری عاشق دختری شد آنقدر که هر روز نامه های عاشقانه

به وی می نوشتکه قدرت عشق من به تو از قدرت عشق

مجنون به لیلی و فرهاد به شیرین که کوهی را برای معشوقش

کند نیز بیشتر باشد.


روزی دختر به وی گفت : تو که اینقدر دم از قدرت عشق نسبت

به من می زنی چقدر بر حرفت پایبندی ؟پسر گفت : قدرت

عشق من به تو آنقدر است که جهانی را زیر و رو کند !دختر

گفت : نمی خواد جهان را زیر و رو کنی اما اگه واقعا می

خواهی عشقت به من ثابت شود خانه ای بخر تا دونفری در آن

زندگی کنیم !پسر گفت : عزیزم تو که خود می دانی اگر دو نفر

عاشق هم باشند پتویی نیز آنها را کفایت کند !دختر گفت: پس

برایم ماشینی بخر !پسر گفت : آخر با این ترافیک خیابانها

ماشین برای عشق من چیزی جز عذاب نخواهد بود و من طاقت

عذاب وی را ندارم !دختر گفت : برایم جواهری زیبا بخر .پسر

گفت : جواهر مال فخر فروشان است و عشق من از این کارها

مبراست !دختر گفت : برایم تلویزیونی پلاسما بخر.پسر گفت :

تلویزیون چشم عشق من را ضعیف می کند !دختر گفت : برایم

یک واکمن بخر که گاهی نواری گوش کنم !پسر گفت : مگر در

خانه تان نداری ؟دختر گفت : ای بابا ! پس لااقل لباس زیبایی

بخر که دلم خوش باشد !پسر گفت : مگر پدر نداری که برایت

لباس بخرد !دختر گفت : مرده شور ریختت را ببرن گدا !!!پسر

گفت : پس بیا با هم عروسی کنیم.






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: